یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان پنج شنبه 15 آبان 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی
احمد بن المفلح الطرابلسی الشامی، مکنی به ابن منیر. عذبت طرفی بالسهَر و اذبت قلبی بالفکر و مزجت صفو مودتی من بعد بعدک بالکدر و منحت جثمانی الضنی و کحلت جفنی بالسَهَر و جَفَوت صَبّاً ماله عن حسن وجهک مصطبر یا قلب ویحک کم تخا- دع بالغرور و کم تغَر و اسًلام َ تکلف بالاغن' 'ن من الظبا و بالاَغر ریم یفوق ان رما- ک بسهم ناظره النظر ترکتک اعین ترکها من بأسهن ّ علی خطر و رمت فأصمت عَن قَسی' 'ی ا لایناط بها وتر جرحتک جرحاً لایُخَی 'یط بالخیوط و لا الابر تلهو و تلعب بالعقو- ل عیون ابناء الخَزر فَکأنّهن صوایج و کأنهن لها اکر تخفی الهوی و تَسرُه و خفی سرّک قد ظهر افهل لوجدک من مدی یفضی الیه فینتظر نفسی الفداء لشادِن انا من هواه علی خطر عَذل العُذول و ما رآ- ه و حین عاینه عذر قمر یزین ضوء صب' 'ح جبینه لیل الشعر و تری اللواحظ خده فیری لهن به اَثَر هو کالهلال مُلثماً و البدر حسنا ان سفر ویلاه ما احلاه فی قلب الشجی و ما امر نومی المحرم بعده و ربیع لذاتی صفر بالمشعرین و بالصّفا و البیت اقسم و الحَجَر و بمن سعی فیه و طا- ف به و لبّی و اعتمر لئن الشریف الموسوی ابن الشریف ابی مضر ابدی الجحود و لم یرد د الی ّ مملوکی تَتَر والیت آل امیة الط 'طهرالمیامین الغرر و جحدت بیعة حیدر و عدَلت عنه الی عُمَر و اذا جری ذکر الصحا- بة بین قوم و اشتَهر قلت المقدم شیخ تی' 'م ثم صاحبه عمر ماسل قط طبا علی ` آل النبی و لا شهر کلاّ و لا صد البتو- ل عن التراث و لا زجر و اصابها الحسنی و لا شق الکتاب و لا بقر و بکیت عثمان الشهی' 'د بکاء نسوان الحضر و شرحت حسن صلاته جنح الظلام المعتکر و قرأت من اوراق مص' 'حفه البراءة و الزمر و رثیت طلحة و الزبی' 'ر بکل شعر مبتکر و ازور قبرهما و از- جر من نهانی او زجر و اقول ام المؤمنی' 'ن عقوقها احدی الکبر رکبت علی جمل ا لتص' 'لح من بیتها فی زمر و اتت لتصلح بین جی' 'ش المسلمین علی غرر فاَتی ابوحسن و سل' 'ل حسامه و سطا و کر و اذاق اخوته الردی و بعیر امتهم عقر ما ضرّه لو کان کف' 'ف و عف عنهم اذ قدر و اقول ان امامکم ولی بصفین و فر و اقول ان اخطاء معا- ویة فما اخطاء القدر هذا و لم یغدر معا- ویة ولا عمرو مکر بطل ٌ بسؤته یقا- تل لا بصارمه الذکر و جنیت من رطب الخوا- رج ما تثمّر و اختمر و اقول ذنب الخارجی' 'ن علی علی ّ مغتفر لا ثائر بقتالهم فی النهروان و لا اثر و الاشعری بما یؤل' 'ل الیه امرهما شعر قال انصبوا لی منبراً فاذا البری من الخطر فعلا و قال خلعت صا- حبکم و اوجز و اختصر و اقول ان یزید ما شرب الخمورَ و لا فجر و لجیشه بالکف ّ عن ابناء فاطمة امر و حلقت فی عشر محر- 'رم ما استطال من الشعر و الشمر ما قتل الحسی' 'ن و لابن سعد ما غدر و نویت صوم نهاره و صیام ایام اُخر و لبست فیه اجل ثو- ب للملابس یدَّخر و سهرت فی طبخ الحبو- ب من العشاء الی السحر و غدوت مکتحلاً اصا- فح من لقیت من البشر و وقفت فی وسط الطری' 'ق اقص ّ شارب من عبر و اکلت جرجیر البقو- ل بلحم جرّی الحفر و جعلتها خیر المآ- کل و الفواکه والخضر و غسلت رجلی ضلة و مسحت خفی فی السفر و آمین اجهر فی الصلو- ة بها کمن قبلی جهر و اسن ّ تسنیم القبو- ر لکل قبر یحتفر و اذا جری ذکر الغدی' 'ر اقول ما صح ّ الخبر و لبست فیه من الملا- بس ما اضمحل ّ و ما دثر و سکنت جلق و اقتدی' 'ت بهم و ان کانوا بقر و اقول مثل مقالهم بالقاشر یا قد نشر مُصطیحتی مکسورة و فطیرتی فیها قصر بقر یری برئیسهم طیش الظلیم اذا نفر و خفیفهم مستثقل و ثواب قولهم ُ هذر و طباعهم کجبالهم جبلت و قدت من حجر ما یدرک التشبیب تغ' 'رید البلابل فی السحر و اقول فی یوم تحا- ر له البصیرة و البصر و الصحف ینشر طیها و النار ترمی بالشرر هذا الشریف اضلنی بعد الهدایة و النظر فیقال خذ بید الشری' 'ف فمستقر کما سقر لواحة تسطو فما تبقی علیه و لاتذر والله یغفر للمسی - ء اذا تنصل و اعتذر الا لمن جحد الوصی' ی ولاءه و لمن کفر فاحذر الهک سوء فع' 'لک و احتذر کل الحذر و الیکها بدویة رقت لرقتها الحضر شامیة لو شامها قس الفصاحة لاافتخر و دری و ایقن اننی بحر و الفاظی درر و بدیعة کخریدة عذراء ترفل فی الحبر حبّرتها فغدت کزه 'ر الروض باکره المطر و الی الشریف بعثتها لما قراها و ابتهر رد الغلام و مااستمر- 'ر علی الجحود و لااصر و اصابنی و جزیته شکراً و قال لقد صبر حاصل معنی آنکه: الی المرتضی حث المطی فانه امام علی ` کل البریة قد سما تری الناس ارضاً فی الفضائل عنده و نجل الزکی الهاشمی هو السما. حاصل معنی آنکه بجانب شریف مرتضی باید تاخت مرکبهای تندرا زیرا که اوست پیشوای کسانی که خداوندان همت عالی هستند و جمیع مردمان در ایوان فضلش مانند زمین و زادۀ آزادۀ دودمان هاشمی چون آسمان باشد. آورده اند که ابن منیر را با محمدبن نصربن صغیر که ابن القیسرانی خوانند ابواب مکاتبات و مهاجات مفتوح و طریق مزاح وبذله گوئی مسلوک بود ابن منیر بطلاقت بیان و جلافت لسان و عادت شاعرانه ابن القیسرانی را به ابیاتی چند هجاگفته بسمع وی رسید او نیز بمکافات و مهاجات او را بدین دو شعر یاد نمود: ابن المنیر هَجوت مِنی خیراً افاد الوری صَوابَه ُ و لم تضیق بذاک صَدَری فَاِن ّ لی اُسوَة الصحابه . از جمله مضامین که ابن منیر در حق وی گفتی و معایبی که دربارۀ او جعل نمودی آن بود که ابن القیسرانی را مقدمی نحس و صحبتی شوم است نکبت و ادبار چنان در نهاد ابن القسیرانی جای دارد که دیدارش هر دولت و اقبال را زایل کند چون مبنای روزگار بر مکافات و عادت سپهر بر مجارات جاری شده هنگامی که آق سنقر برسقی از جانب سلطان محمدبن ملکشاه حکمران موصل بود جماعتی از باطنیه در مقصورۀ مسجد جامع موصل او را بکشتند و پسرش مسعود نیز بمرد. فرمان سلطان محمودبن محمدبن ملکشاه از خراسان بدبیس بن صدقۀ اسدی که فرمان گذار حله بود دررسید که تا در جای آق سنقر متکی شود پس امام مسترشد عباسی و جمعی از ارکان موصل این معنی را انکار داشته و در این خصوص خلیفه و سلطان را مراسلاتی در میان آمده عاقبةالامر فریقین بحکومت عمادالدین زنگی بن آق سنقر ملقب بملک منصور رضا دادند و چون عمادالدین در آن مملکت مستقل شد سلطان محمود پسران خویش الب ارسلان و فرخ شاه که خفاجی خواننده محض تربیت بوی سپرده لقب اتابیکی بر وی ارزانی داشت ، گویند هنگامی که زنگی در اطراف موصل رایت فتوحات برافراخته قلعۀ جعبر را در قبضۀ محاصره آورده بود بزمی آراسته بعشرت میگذرانید یکی از مغنیان در آن بزم باین اشعار سرودی آغاز نمود: وَیلی من المعرض الغضبان اذ نقل ال' 'واشی الیه حدیثاً کله زورُ مزرفن الصدغ مسبول ذوائبه لی منه وجدان ممدودٌ و مقصورُ سَلَمت فازور یزوی قوس حاجبه کأننی کاس خمر و هوَ مخمورُ. حاصل معنی اینکه : وی بر من از حرب معشوق روی برتافته بخشم رفته از وقتی که سخن چینان و رقیبان از من بوی سخنان دروغ میبرند مرا با گیسوان آویخته و موهای حلقه حلقه اش وجدی و اشتیاقی است . بدو سلام کردم از من کناره جست و کمان ابروان درهم کشیده چنانکه پنداری من جام شرابم و او مست خمارآلوده است . عمادالدین را آن اشعار آبدار و آن معانی دلپذیر زیاده مستحسن افتاده مغنی را از گویندۀ اشعار پرسید گفت : ابن منیر است که اکنون در حلب توقف دارد. پس عمادالدین بیدرنگ والی حلب را توقیع نمود که ابن منیر را با کمال شتاب روانه دارد پس در شبی که لشکر زنگی بتسخیر قلعۀ جَعبر نزدیک شده بودند ابن منیر از حلب دررسید و در همان شب سعادت طالع علی بن مالک ملقب بسیف الدوله که فرمان گذار قلعۀ جعبر بود بدستیاری نحوست اختربن منیر عمادالدین در بستر خویش بدست غلام خود کشته گردید پس ابن منیر در اردوی اسدالدین شیرکوه صاحب حمص بحلب بازگشت . ابن القیسرانی که از ناوک سخنان ابن منیر سینه ای مجروح داشت وی را ملاقات نموده زبان طعن و نکوهش بمکافات آن سخنان ناهنجار دراز کرده گفت : هذه بجمیع ما کنت تنکتنی به ; یعنی این یکی در عوض آنچه در حق من گفتی . ابن منیر را دیوانی است که بمدائح اهل البیت مزین و بتغزلات عاشقانه مشحون است و این چند شعر از تغزلات او نگاشته شده : من رکب البدر فی صدر الردینیی و موّه السحر فی حدّ الیمانیی و انزل النیرّ الاعلی الی فلک مداره فی القباء الخسروانیی طرف رنا ام قراب سل ّ صارِمه و اعیدناس ام اعطاف خطیی اَذَلنی بعد عزّ والهوی ابداً یستعبد اللیث للظبی الکناسیی اما ذوائب مسک من ذوائبه عَلی اَعالی القضیب الخیزرانیی و ما یجن عقیقی الشفاه من الر- 'ریق الرّحیقی و الثغر الجمانیی لو قیل للبدر من فی الارض تحسده اذا تجلّی لقال ابن الفلانیی اربی علی ّ بشی ء من محاسنه تألفت بین مسموع و مَرئیی اَباء فارس فی لین الشآم مع الظ' 'ظرف العراقی و النطق الحجازیی وما المدامة بالالباب افتک من فصاحة البدو فی الفاظ ترکیی . حاصل معنی آنکه : آیا کیست که ماه تمام را با قامت چون نیزه ردینی پیوند داده و شمشیر نگاه وی را بآب فسونگری سیراب کرده و خورشید عالمتاب را از فلک چهارم فرود آورده در سپهری جای داده است که قطب وی بر قبای خسروانی دور زند آیا خود این چشم اوست یا غلافی که شمشیرش بقصد جان عشاق برکشیده شده همانا سرو نازک اندام من است که برفتار آمده و بخود همی بالد، یا نیزۀ خطی است اگر مانند من عزیزی را ذلیل عشق خویش نموده باشد شگفتی نباشد چه عشق پیوسته شیران را بزنجیر آهوان گرفتار آرد. قسم بآن گیسوان درهم آویخته که مشک را ماند از تاب خورشید جمالش آب شده بر قامت چون خیزرانش ریزد و سوگند به آن می ناب و درّ خوشاب که در حقۀعقیقی لبش پنهان است که اگر از ماه تمام در عین جلوه گری پرسند که بر روی زمین کدام ماه را رشک بری او را نشان دهد چه آن خط و خال و حسن و جمال که خوبان همه دارند وی را بتنهائی خدای بخشوده مناعت خونریزان پارس و نرمی نوخطان شام و خوش منشی و سبک روحی دلبران عراق با لهجۀ شیرین سخنان حجاز در یک وجود گرد آورده آن نکایت که خرد، از سبوی صبوحی بیند صد چندان از ترکان حجازی دریابد. و له ایضاً: و اذا الکریم رأی الخمول نزیله فی منزل فالحزم ان یترحلا کالبدر لما ان تضأل جدّ فی طلب الکمال فخازه متنقلا سَفَهاً لحلمک ان رضیت بمشرب رَنق و رزق ُ الله قد ملاء الملا ساهَیت َ عینک مرّ عیشک قاعداً اَفلا فَلَیت َ بهن ناصَیةُ الفلا فارق ترق کالسّیف ِ سل ّ فبان فی متنیه ما اخفی القراب و اخملا لاتحسَبَن ّ ذهاب نفسک مَیتة ما الموت اِلاّ ان تعیش مذلّلا للقفر لا للفقر هبها انما مغناک ما اغناک ان تتوسّلا وصل الهجیر بهجر قوم ا کلّما اَمطرتُه ُ شهداً جنوا لک حنظلا من غادرا خبثت مغارس وُده فاذا محضت له الوفاء تأوّلا لله عِلمی بالزمان و اهله ذنب الفضیلة عندهم ان تکملا تَبعُواعلی لؤم الطباع فخیرهم ان قلت قال َ و ان سکتت تقولا انا من اِذا ماالدهر هم ّ بخفضه سامَته همته السماک الاعزلا واع خطاب ُ الخطب و هوَمجمجم راع اکل ّ العیس من عدم الکلا زعم کمنبلج الصّباح وراؤه ُ عَزم کحدّ السیف ِ صادف ماقتلا.حاصل معنی آنکه : هر وقت شخص کریم خمول و ناشناسی رابا خویش هم منزل یابد در آن هنگام رای صواب اقتضا کند که از آن سرزمین بارض دیگر مسافرت جوید چنانچه هلال خود را لاغر و خرد دیده بحدی دور زد و از منزلی بمنزلی انتفال جست تا رتبۀ کمال و مقدار بدریت یافت . ای پسر منیر تباه باد بردباری تو اگر به آبشخور دردآلودی تن دردهی با آنکه الوان نعمتهای خدا روی زمین را پر کرده است از تن آسانی در تلخی زندگانی با اشتران خود شریک شده چرا با آنان قطع مسافت نکنی و پیشانی بیابانها نشکافی همانا اگر مانند شمشیر از نیام وطن بیرون نشوی جوهر خویش را به عالمیان آشکارا نتوانی داشت گمان مبر که مردن در جدائی روح است بلکه مردن واقعی بخواری زیستن و با ذلت گذرانیدن است . نفس خود را در بیابان قفر واگذاری خوشتر است از آنکه در چنگ فقر اسیر باشی ، جایگاه نیک آن است که ترا از پناهیدن بمردم دون بی نیازی بخشد، با سفر مواصلت جوی و از نزد این مردم حق نشناس مسافرت کن چه اگر برایشان انگبین بیاری بدست تلافی از برای تو حنظل بچینند و هرقدر بایشان روی آوری پشت میکنند آفرینها بر من که خوب مردم زمانه را شناخته ام هرگاه کسی مراتب کمال را نهایت رساندهمان هنر کامل را ذنب عظیم شمارند بخبث جبلی و رذالت باطنی مجبول و مفطورند خوب ِ ایشان آن کسی است که هرچه شنود همان گوید و اگر چیزی نشنود به افترا و بهتان برنخیزد. من آنم که هرگاه روزگار پستی مرا قصد کند همت بلند مرا بر آن دارد که خود را بسماک اعزل رسانم و اگر روزگار خواهد مرا از مقام ارجمند فرود آرد نتواند. بر حوادث ایام صبر و تحمل دارم و مرکب همت را از تاختن عنان نکشم و تا از مراد خویش کام نگیرم بازنایستم مرا رای صوابی است که چون صبح صادق روشن است و عزیمتی است که چون دم شمشیر برنده است . شیخ حرّ عاملی در کتاب امل الاَّمل آورده اند که این ماجرا مابین ابن منیر و سید رضی واقع شد. و جمهوری بر آنند که با برادرش سید مرتضی وقوع یافته گروهی که در سیَر و تواریخ تتبع دارند میدانند که رأی شیخ عاملی از طریق صواب خارج و عقیدت جمهور از حلیۀ صحت عاطل باشد چه سید رضی در سن٣٥٩ ۀ تولد یافت و در سن٤٠٦ ۀ درگذشت . سید مرتضی در سن٣٥٥ ۀ متولد شد و در سن٤٣٦ ۀ رحلت کرد ابن منیر در سن٤٧٣ ۀ در طرابلس بوجود آمد و در سن٥٤٥ ۀ وفات نمود سید مرتضی که خود بچهار سال از برادرش سید رضی بزرگتر بود سی سال بعد از رحلت سیدرضی بآخرت رخت بست لاجرم قریب سی وهفت سال از فوت سیدمرتضی و شصت وهفت سال از رحلت سید رضی گذشته ابن منیر ولادت یافته است پس چگونه تصور شود که ابن منیر بصحبت سید رضی یا سید مرتضی رسیده باشد بنا بر این راه صواب و قول صحیح همان است که ابن عراق در تذکرۀ خویش آورده گوید، این ماجری مابین ابن منیر و نقیب الاشراف شریف موسوی ابوالرضا که معاصر ابن منیر و مرجع شیعیان آن عصر بوده است بوقوع پیوسته . بعض علماء عامه در کتب خود آورده اند که ابن منیر از تشیع خارج شده بمذهب اهل تسنن داخل گردیده هر دانا میداند که تعلیق شرط بجزا، افادۀ وقوع نکند و هم اواخر قصیده از عقیدت ابن منیر صریح خبر میدهد با آن احوال ابن منیر را به تسنن نسبت دادن از طریقۀ دانش بیرون است ، فائده :چنانکه از کتب مستفاد میشود شریف موسوی نامۀ ابن منیر را از عبارت عبدالحمید اقتباس کرده است چنانکه ابن خلکان گوید: عبدالحمید کاتب در نزد مروان حمار سمت کتابت و انشاء داشت بعضی از عمال وی غلامی سیاه برسم هدیه نزد او بفرستاد، عبدالحمید را گفت تا مختصر جوابی که مشتمل بر مذمت او باشد نوشته بدو روانه داردعبدالحمید بدینگونه مکتوبی بنوشت : لو وجدت َ لوناً شراً من السوادِ و عَدَداً اقل من الواحِدِ لاهدیته ُ والسلام . در کتب معتبره مضبوط است که خوارج نهروان عبداللهبن خباب را که خود تابعی و پدرش صحابی بود بقتل آوردند و زوجه اش که آبستن بود شکم دریدند و ام ّسنان صیداویه را نیز مقتول ساختند و هم از قبیلۀ طی سه زن بیگناه را کشتند، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع ) حارث بن مرّه عبدی را بجهة تحقیق امر نزد ایشان فرستاد او را نیز عرضۀ شمشیر کردند. ناچار آن حضرت برحسب ولایت شرعیه و ریاست الهیّه بخونخواهی آن کشتگان بیگناه برخاسته نایرۀ قتال مشتعل گشت و هم آن حضرت فرموده : امرت ُ بقتال الناکثین و المارقین و القاسطین . و آن حدیث بر کفر و ارتداد خوارج نهروان برهانی قاطع است . بدان جهة ابن منیر گوید لا ثائر الخ ; حاصل معنی آنکه : از قتال نهروان نه ثائر و خونخواهی بود و نه اثر و روایتی است . مقصودش از اکل جِرجیر و جِری اخذ شعار بنی امیه و اهل تسنن است چنانچه در حدیث اهل البیت است الهندبا لنا و الجرجیر لبنی اُمیّة; یعنی کاسنی مخصوص ما اهل البیت است و ترتیزک مخصوص بنی امیّه و جری اسم نوعی از ماهی است که آن را فلس نباشد و استخوان بسیاری هم ندارد مگر دو استخوانی که در زیر فک آن است و شباهتی تمام بمار دارد بفارسی مارماهی و بیونانی سلووس گویند و اهل مصر سلورس نامند بمذهب شیعه حرام است و حضرت امیرالؤمنین علیه السلام از اکل آن نهی فرموده ولی اهل سنت و جماعت حلالش دانند. فقهای امامیه گویند هرگاه مورد تقیه نباشد و در نماز فقط آمین گفتن حرام و موجب بطلان نماز است لیکن اللهم استجب که در معنی آمین است جایز است بعضی نیز جایز نشمارند ولی اهل سنت و جماعت آن لفظ را حرام و مکروه ندانسته مستحب میشمارند و در نماز میگویند و بهیچوجه فساد در عبادت نمیدانند، در شرح لمعه مضبوط است بایستی قبر را تسطیح نمایند و در پشت قبر تسنیم قرار ندهندیعنی ماهی پشت نکنند چه آن هیئات از شعائر ناصبین واز بدعتهای مستحدثۀ ایشان است . مصطیحه چنانچه صاحب طراز گوید در لسان اهل دمشق بمعنی چوگان است وقتی که چوگانها را در محاذی و برابر یکدیگر نگاه میداشتندهریک چوگانش کوتاه بود از بازی خارج شده و میگفت مصطیحتی قصیرة. و نیز در بازی فطیره هریک از ایشان که فطیره اش شکسته بود خود از بازی خارج شده میگفت فطیرتی مکسورة. حاصل مراد ابن منیر آن است که داخل عوام دمشق شده باین هذیانات لب گشایم بلکه بر گفتارهای ایشان نیز زیادت آورم و لفظ قصر را بجای کسر و کلمۀ کسر را بدل قصر استعمال نمایم . (نامۀ دانشوران ج ١ صص ٣٩٣ - ٣٨٣). و رجوع به ابن منیر احمد شود.
|
|||
|